ثنا جان میوه زندگی مامان وحیده و بابا ابوالفضلثنا جان میوه زندگی مامان وحیده و بابا ابوالفضل، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

ثنا خانم مهربون

سوراخ کردن گوش ثنای عزیزم

میوه دلم دیروز همراه باباجونی رفتیم دکتر افخمی هم برای چکاپت هم برای سوراخ کردن گوشت. خداروشکر همه چیزت خوب بود. فقط گفت دیگه اصلا بهش فرنی نده. چون شیرت کافیه. وزنت هم 5900 بود. ماشالله بهت بشه. دکترگفت بچه شما نسبت به بقیه جلوتره. نمی دونم چطور اینو می گفت ؟ آخه همه می گن چقد ریزه میزه ای!!!!!!! بهش گفتم خواب بعدظهرت خیلی کم شده. گفت اگه غیر این باشه باید نگران باشی. چون بچه الان می خواد با محیط اطرافش ارتباط برقرار کنه . بیداریش بیشتر شده. وزنت هم گفت خیلی خوبه. ماشالله ماشالله بهت بشه. باید برات اسپندی دود کنم نفسم. دکتر افخمی کلا خیلی باحاله. همش به آدم انرژی میده. سنش هم بالاست. حیف که میخواد بره از اینجا. نمی دونم از حالا به بعد کدوم ...
29 ارديبهشت 1392

کودکانه های دلبندم تا 4 ماهگی

نازگل مامان شیرین کاری هاتو که تا به امروز انجام میدی مینویسم. البته امیدوارم چیزی از قلم ننداخته باشم. بخون و لذت ببر: جوجه کوچولوی من وقتی شیر می خوری با دستهای کوچیکت انگشت های منو میگیری گاهی هم لباسمو و اگه خیلی گشته باشی تا میفهمی میخوام بهت شیر بدم تند و تند میگی هاهاها و همچین درگیر شیر خوردن میشی که حضور هیچ کس رو احساس نمی کنی و چشماتو میبندی و فقط به شیر خوردن فکر میکنی و اگه زیاد گشنه نباشی گاهی یه نگاهی به این ور و اون ور میندازی ، بعضی وقتها هم با موهات بازی میکنی ، اگه خوش اخلاق باشی مابین شیر خوردن یه نگاه عمیقی به مامان میندازی و با نگاهت کلی حرف میزنی و یه خنده میکنی و دوباره ادامه میدی . ماشاا... زورت زیاده شده ، ...
25 ارديبهشت 1392

عکسای جدید مهربان بانو

ثنای خوبم. دیروز زن دایی و متین که خونمون بودن متین گیر داد که بیا از ثنا عکس بگیریم. منم که بدم نمیاد عکسای خوشکل از دخترطلا بگیرم از خدا خواسته قبول کردم. چند تایی از عکساتو میذارم: مثلا میخواستیم دستت رو تودهنت نذاری زودی لباست رو که کنارت بود گرفتی: اینجا هم متین بغلت کرد و با سرعت می آوردت جلو. تو هم که عاشق این بازی هستی تند و تند میخندیدی: ...
25 ارديبهشت 1392

تولدت 4 ماهگیت مبارک نفسم

عزیز دل مامان 4 ماهه شدی. مبارک باشه. چقد این روزا با وجود تو قشنگه برام و با وجود خستگی چقد شیرینه و می دونم یه روز دلم برای همه این روزاتنگ میشه. روزی که تو بزرگ شدی و برای خودت خانمی شدی و این مطالبو میخونی. اون روز بدون چقد کودکانه هات برام دوست داشتنی  و شیرین بودن و چقد از نفس کشیدن کنارت لذت می بردم و البته همیشه خواهم برد انشالله.  امروز صبح همراه عزیز جون رفتیم واکسن 4 ماهگیتو زدیم. اولش خیلی گریه کردی. ولی شیر بهت دادم خدا روشکر آروم شدی و خوابیدی. همراه بابایی برای کارای تصفیه حساب دانشگاه رفتیم. تو هم همچنان خواب بودی. بعد از امضا گرفتن از استاد راهنما برای صحافی پایان نامه بابایی رفتیم آموزش. اونجا بیدار شدی و کم...
22 ارديبهشت 1392

سیسمونی ثنا بانو

ثنا جونم: خیلی وقت بود می خواستم این عکسا رو بذارم ولی فرصت نمی کردم.  این تخت خوابته همراه با تزئیناتی که برات گذاشتم و تو هم خیلی دوستشون داری ومرتب بهشون نگاه می کنی: اینم عکس کمدته با عروسکت عسل خانوم: این یکی تزئینات توی هاله. برای اینکه تو همه جا چیزی برای نگاه کردن داشته باشی این اتاق رو هم تزئین کردم عزیز دلم. شعرش رو خودم 1 روز کلی وقت گذاشتم تا درستش کردم. البته بابا جونت هم بعد از برگشتن از سر کار با وجود اینکه خسته بود کمکم کرد. کار دسته مامان جونم  فقط به عشق دخمل خوشکلمون.  اینا شعرهایی هستن که برات رو کاغذ چاپ کردیم و زدیم به درو دیوار. اگرچه الان نمی تونی بخونی . ولی می ذارم تو وبلاگت تا بعدا ب...
22 ارديبهشت 1392

پر از خبر تازه برای ثنا خانومم

نازنینم این چند روز کلی تغییرات داشتی. چند روز پیش یعنی 17 اردیبهشت رفتیم خونه دایی محمدرضا. دایی عزیز رو هم آورده بود با خودش. زن دایی گفت بیا موهاتو کوتاه کنیم. منم که چند وقت میخواستم این کارو کنم. ولی میترسیدم گفتم باشه. آخه موهات ماشالله خیلی بلند شده بود و مخصوصا کنار گوشت اذیتت می کرد. بعد کوتاه کردن موهات دقیقا شببیه بچه مثبتا شدی. الهی من فدای صورت ماهت بشم عسلم. این یه عکس قبل اصلاحه که همونطور که مشاهده می کنی بسیار شلخته شدی اینم عکس بعد از اولین اصلاح دخمل خوشگلمه. عصر اون روز کلی گریه کردی. خوابت می اومد ولی نمی خوابیدی. منم گذاشتمت سر پام و لالاییت کردم. جغجغه ات رو هم دادم دستت. تو هم گرفتی و همینطور که دستت بود خواب...
21 ارديبهشت 1392

اولین دعای ندبه همراه با ثنای عزیزم

دختر گل مامان وبابا: تولد 3 ماهگیت مبارک روز جمعه 16 فروردین روز قبل از برگشتن به خونه همراه با بابا ابوالفضلت رفتیم دعای ندبه مسجد کجبافان(انصارالمهدی). وقتی تو بیمارستان بستری بودی بابات نذر داشت که اگه خوب شدی یک جعبه کیک ببره این مسجد. این مسجد مسجد یاران امام زمانه. خلاصه مهربونم خداروشکر توهم باهامون همکاری کردی و علی رغم اینکه صدای بلندگو خیلی زیاد بود خوابیدی تا ما دعای ندبه بخونیم. بعد از اون هم 3 تایی رفتیم سبز قبا و زیارت کردیم.سبز قبا برادر امام رضاست که مرقدش دزفوله. راستی یادم رفته بود بگم . تو و امام رضا ارتباط خاصی با هم دارید. چون هنوز وقتی تو 1 ماه بود تو دل مامان بودی امام رضا 2 بار منو به فاصله 1هفته طلبی...
18 ارديبهشت 1392

خاطرات ثنا جونم وقتی تو دل مامانی بود

عمر مامان قبل از اینکه به دنیا بیای من خاطراتت رو ثبت می کردم . ولی تو یه وبلاگی دیگه. وبلاگی که از 5 سالی پیش تو دوران کارشناسیم ساخته بودم. دوست دارم وقتی تونستی بخونی اینا رو هم بخونی و بدونی من از وقتی تو دلم بودی باهات حرف می زدم و با یادت زندگی می کردم و برای اومدنت لحظه شماری می کردم. چقد لذت داره وقتی خودت بشینی و 2 وبلاگی که از تو داخلش نوشتم رو بخونی و تازه نظر هم بدی و بعدش مامانی بیاد نظرت رو بخونه . وااااااااااااااااااای که چقد کیف داره. به امید اون روز همیشه برات می نویسم گل زندگی من. ایم آدرس وبلاگه: http://safar-tabi-enteha.blogfa.com/ ...
16 ارديبهشت 1392

ثنا و پارک آب و آتش

وروجک مامان. جمعه شب همراه با بابایی 3 نفره رفتیم پارک آب و آتش. خاله عاطی و عمه فاطی جور نشد براشون بیان. ما هم تصمیم گرفتیم تهنا با دخمل گلمون بریم. هوا عالی بود و پارک هم خیلی قشنگ بود. البته من بیشتر از آتشش از آبش خوشم اومد. وقتی شعله ها فعال می شد انگار نورش تو رو اذیت می کرد و تو چشماتو یه لحظه می بستی.اینم عکس خوشکلت همراه بابابا جون و آب و آتش(عکس 4 نفره) اولش خوب بودی . ولی همین که خواستیم شام بخوریم تو هم گشنت شد. منم با یه دردسری تو اون شلوغی هم زمان هم خودم شام خوردم هم به تو شام دادم. تولید به مصرف بود  دیگه کلی ماهر شدم تو شیر دادن بس که تو هر جا رفتیم شیر خواستی. حتی تو آسانسور - در حال راه رفتن و... منم دلم نمیاد...
15 ارديبهشت 1392